-
پاییز
سهشنبه 1 مرداد 1398 12:20
خواستم بنویسم "کاش پاییز امسال، زودتر برسد از راه" نتونستم کسره رو پیدا کنم بعد از "پاییز"
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیر 1398 11:24
یادم نمیاید کی بود اما از یک جایی به بعد ارتباط من با کلمات از هم گسسته شد مثل تسبیحی که از دستم در رفته باشد! مهره های پخش و پلا شده اش را گوشه کنار غم و شادیهای زندگی گاهگاهی دیدم اما دیگر معجزه ای نداشتند! حالا وقتی حالم را می پرسی باید ساده بنویسم که " نمیدانم " ، سخت است بگویم چون " خودـ " من...
-
از برت دامن کشان ...
چهارشنبه 5 تیر 1398 14:20
نگران آبرویتان شده اید و به پاک کردن نامم از صفحه های روزگارتان اهتمامی تمام ورزیده اید، نگران چه چیزهای سادهای می شوید من از چراغهای سبز هم با دقت عبور می کنم چه رسد به این ممتد قرمز طویل ... دلواپس نباشید دورتر می روم، بازهم دورتر و شما کوچکتر میشوید دیگر کلاهم نمیافتد برای دیدنتان! حتی نیازی نیست سرم را...
-
تمام که میشوی ...
یکشنبه 11 فروردین 1398 09:34
این روزها حس غریبی دارم و نیمی از تنهایی ام در گیجی میگذرد، گوشی دستم بود و دلم میخواست برای دوستی بنویسم تا راحتی خیالش شود به رهایی من، اما لغت مناسبش را پیدا نکردم و ترسیدم غمگینش کنم تلویزیون داشت یکی از کارتونهای والت دیزنی را می داد دخترم گفت عجیب است که این کارتون را هرگز تا انتها ندیدم و من به صفحه تلویزیون...
-
دی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 20:04
دی، ماه من بود بنا بود دنیا از دنده راست بلند شود نه اینکه دلم خلاف عقربه های ساعت بچرخد انقدر که نفسم بالا نیاید... هنوز خواب بودم کسی سلام کرد و نفسم به شماره افتاد .... و هی خلاف زمان می چرخم می شود مرا لابلای ملحفه ای سفید بپیچی باید کمی عقب تر بروم همانجا که پدرم دعا می کرد و مادرم هنوز خواب نوزاد دختر می دید......
-
شهریور
چهارشنبه 11 شهریور 1394 22:41
فصل بی رنگ شدن افتاب است و بی قراری های دلم ، تمام عصر دیروز را کنار پنجره ماندم ... فکر می کردم به نقاش سخاوتمندی می ماند خورشید، روزهای تابستان از تنش به برگها می بخشد تا پس کوچه های پاییزی تهران و حیاط خانه ما پر باشد از تکه های مهر، زرد و نارنجی و سرخ، از طلوع تا غروب ... تا رهگذران سهم خود را بردارند از دلتنگی یا...
-
روزی که روز من نبود
شنبه 6 تیر 1394 11:37
دیشب پیش از خواب به کارهای امروز فکر کرده بودم اما حالا حتی یکی شان را انجام نداده و نشسته ام این جا، پر از حرفهایی که نمی ایند و در عین حال ان قدر پوچ و ازار دهنده روی هم مانده اند که نمی دانم از کجای این تلنبار می شود یکی را بیرون کشید شاید کمی سبکتر شود تنفس حوالی حنجره ام... اصلن مثل همیشه بماند برای فردا!... بی...
-
جان خود در تیر کرد ارش
شنبه 6 تیر 1394 11:35
روز اخر دانشگاه بود، به همین زودی دو سال شده بود! بیرون مسجد منتظر بودم تا محمدرضا نمازش را بخواند و بیاید برای خودم از بوفه، قهوه خریده بودم توی یک لیوان کاغذی سفید، و رد نگاهم به درد خیره مانده بود به گنبد آبی رنگٍ بنایٍ وسطٍ ایوانٍ بزرگٍ مسجدٍ دانشگاه، به آدمهایی که پلاک هایشان را گم کرده بودند تا روی سنگهای...
-
شلوغی روزها و دلمشغولی تازه به پر کردن این خالی بزرگ
شنبه 6 تیر 1394 11:35
از بعضی ادمها فارغ از جنسیت یا خاص بودن رابطه ات و فارغ از هزاران موضوع دیگر نمی شود ساده نوشت و گذشت مثلا من از تو نمی نویسم، به بهای ننوشتن از هیچ چیز دیگری! مبادا در فاصله میان واژه ها لانه کنم دوباره، حرفها را مزه مزه کنم و لابلای خاطرات تو پای بازنگشتنم سست شود میان این همه حرف نگفته با تو، جدای از بودنت یا...
-
دلتنگی
شنبه 6 تیر 1394 11:34
آدمی ست دیگر، دلتنگ که می شود هی خیال می بافد! مثلا ای کاش می شد دمی فارغ از اینهمه نمی شود های روزگار می رفتیم جایی دور،گوشه ی کافه ای متروک کنار جاده ای خلوت شاید، تا تمام نداشتن های این سال ها را که بیخ گلویم چسبیده با استکانی چای فرو می دادم و هی گریه می کردم بی انکه پاسخ می دادم چرا ؟ و اندکی سبک تر می شدم !......
-
رویای مادربزرگ
شنبه 6 تیر 1394 11:34
مادربزرگم را دوست داشتم مهربانی نگاه و سفیدی پیراهن و باورهای ساده و آسانش را. هنوز هم گاه و بیگاه یادش می کنم، شبهایی که هی کابوس می بینم بی دلیل! و می دانم تعبیر ندارد این همه آشفتگی... که با خودم می گویم این کابوس ها حتما از سر تنهایی و دلتنگی من است و چشمهایم را هم می گذارم و فکر می کنم اگر او بود می گفت خواب زن...
-
وطن
شنبه 6 تیر 1394 11:34
در زندگی هر ادمی باید جایی که حس تعلق را معنا ببخشد که اگر روزی رفت دل تنگش شود بخواهد به هوایش برگردد، تو که می دانی من عِرق ملیت و مکان و زمان ندارم با این همه خانه برایم نهایت امنیت است گوشه ای از زمین که خیال می کنم هر کجا که بروم، هر قدر هم که دور بروم باز محکم سر جایش به انتظار بازگشتنم ایستاده! خانه یعنی...
-
غمنامه
شنبه 6 تیر 1394 11:33
نیامده بودم غمنامه بنویسم می خواستم حواسم پرت شود از تلخی روز به خالی ارام شبها... حالا اما نشسته ام رویروی صفحه سفید و فکر می کنم به اینکه راه دیگری هم حتما هست، مثلا گاهی باید گذشت، گاهی باید رفت، ولی باید گذشته را نگاه کرد و یاد گرفت ... من غالبا رفته ام دور شده ام، اما هرگز نتوانستم بایستم و فکر کنم با خودم چه...
-
کلاغ
شنبه 6 تیر 1394 11:32
در من کلاغی زندگی می کند لابد! که زیر چله تیر هم هوای برف می کند تنم، طعم نارس خرمالو ، سرخِ دانه های انار، و باران پاییز ... ابتدای خزان بود و یکی از همین روزهایی که عید می خوانندش، کلاغ حتما دلخوش بود به نزدیکی سرما...راه راه آفتاب، کمرنگ و پٍرناز تا پیشخوان اشپزخانه نشسته بود، هوا نه چندان سرد و من به عادت همیشه...
-
انکه بی باده کند جان مرا مست کجاست
شنبه 6 تیر 1394 10:36
قرار بود بیاید دم در کارتش را بگیرد و برود ، پرسیدم قد یک فنجان چای که وقت داری؟ از میان شکلک ها لبخند فرستاد، از همان ها که عزیزی روزگاری دور می گفت شبیه من است ... سماور را که روشن کردم، با چنان سرعتی سردی اشپزخانه از کف پاها تا نوک انگشتان دستم رسوخ کرد که مجبور شدم داخل کشوی اتاق دنبال لباس گرمتری بگردم، طوسی و...
-
از کفم رها شد قرار دل
دوشنبه 1 تیر 1394 07:59
را ه می رفتم توی خانه و زیر لب می خواندم از کفم رها ... جانا ....شد قرار دل ، نیست دست من ...خدا...اختیار دل، ، اختیار دل ...و همزمان از روی مبل و فرش عروسک و دم پایی و کیف جمع می کردم راه می رفتم از نیمه تاریک هال به اتاق خواب و از اتاق به حمام و اشپزخانه و فکر می کردم به ارامش و امنیت خانه ، به این که گاهی بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 خرداد 1394 09:21
در حسرت یک نعره مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد