وطن

در زندگی هر ادمی باید جایی که حس تعلق را معنا ببخشد که اگر روزی رفت دل تنگش شود بخواهد به هوایش برگردد، تو که می دانی من عِرق ملیت و مکان و زمان ندارم با این همه خانه برایم نهایت امنیت است گوشه ای از زمین که خیال می کنم هر کجا که بروم، هر قدر هم که دور بروم باز محکم سر جایش به انتظار بازگشتنم ایستاده!

خانه یعنی پیوستگی با زمین با خاک ،جا و مکانش هم شاید چندان برایم مهم نباشد همین اندازه که حس کنم از ان من است کافیست، اصلا به همین دلیل ساده باید باشد که دلم نمی خواهد هر کسی وارد خانه ام شود دلم نمی خواهد کسی خیال کند چون نزدیک خانه ام جیشش گرفته حق دارد وارد خانه شود و بشاشد به زندگی ام و برود!

می دانی مدتها بود که احساس امنیت و یگانگی، احساس خانه را نداشتم هی خانه ها عوض شد و من همان بودم با همان خاطرات با همان گرفتاریها همان ادمها و... تاوقتی که آمدم اینجا، و اتفاقی شروع کردم به عوض کردن وسیله ها تا اثری از گذشته نماند بعد علیرغم دوستان و اشنایان فراوانم ، ادم ها را کم کردم، رفت و امدم محدود شد به همین چند نفری که همیشه خودم دعوتشان می کنم و منتظر رسیدنشان می مانم ، بعد عکس ها را از روی دیوار و میز و یخچال جمع کردم و به جایش خانه را پر کردم با عکس های دخترم ...

حالا من به جای وطن خانه دارم اینجا خاک مقدسی است که برای من ارامش دارد و تعلق و امنیت و حاضرم برایش مبارزه کنم اینجا می شود چند ساعتی از روز را ارام کتاب خواند و فقط صدای پرندگان را شنید و خنده های بلند دخترک مرا...

اینجا می شود حرف زد، نظر داد و نظرها برای احترام گذاشتن نیستند برای بررسی و یادگرفتن هستند ما روی نظرها حرف می زنیم، و تحلیل و نقد و اموزش را بزرگترین لطف همدیگر می دانیم ،فکر و ذهنمان ازاد است و به هر نگاه و کلام متفاوتی تهمت حسادت یا قضاوت نمی زنیم اینجا زندگی می کنیم به شیوه ای متفاوت و نفس می کشیم تا توان مقابله با ساعتهای روز را داشته باشیم

با این همه دروغ چرا ؟باز هم چیزی کم است، ته دلم چیز دیگری می خواهد برای همین است که صبح روز بعد دوباره برای ادمهای ان بیرون می گویم که فرهنگ بیمار را باید درمان کنیم ، نگرش جامعه را باید اصلاح کنیم باید به کودکان زندگی اجتماعی و اهمیتش را بیاموزیم بچه های ما باید ببینند که کودکان دیگری به زیبایی و هوش و سن و سال خودشان در فقر و نکبت دست و پا میزنند و همه با هم مسولیم برای کمک برای نجاتشان ...

این همه نوشتم تا به اینجا برسم که باید بدانیم تنها یک راه برای تغییر وجود دارد و آن هم زیستن به شیوه‌ای متفاوت با روش کنونی است.شاید بهتر است به جای تلاش برای تغییر ساختار به روش مقابله‌ی مستقیم، آن را زندگی کنیم به شیوه ی درست ،که هر چیز خوبی برای سایرین هم خوب است و راضی نباشیم منافع ما به داشته های دیگری اسیبی یزند باید تنها راهش همین باشد تا شاید علیرغم همه بدبختی و فساد و نکبت کنونی، روزی نه چندان دور دلمان خوش باشد به وطن! به خاک وطن به فرهنگ و مردمش و برای ما هم جایی باشد که هر قدر دور رفتیم دلمان برایش تنگ شود برای خاکش برای امنیتش برای تعلقاتش برای شادیها و برای هزار چیز دیگرش انقدر که دلمان بخواهد به هوایش برگردیم و ماندگار شویم ،جایی که یزرگتر از خانه امان باشد و  هر کسی اجازه نداشته باشد اگر جیشش گرفت بیاید، بشاشد به سر تا تهش و برود ...

نظرات 1 + ارسال نظر
بانوی سپید سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 15:36 http://arezohayesepidam.persianblog.ir/

چه خوب که می شه باز اومد و خوندت دوست دور من...
خانه ی نو مبارک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.